پشت صحنه زندگي به شرط خنده و بازیگران آن

يه نودقسمتي ديگه اما به شرط خنده اين مجموعه هر شب ساعت 21 از شبكه پنجم سيما و در خيلي از شبكه هاي استاني كشور پخش مي شود و مخاطبان زيادي را مقابل تلويزيون مي نشاند .
تصميم گرفتيم يك گزارش هنري براي شما تهيه كنيم . گزارشي كه بازيگران مطرحي در آن ايفاي نقش مي كنند كه شما از آنها خاطرات زيادي داريد ... پلاك 4 يكي از خيابانهاي شمال شهر تهران ميزبان اين گروه است . خانه اي بزرگ با درختان سر به فلك كشيده و استخري زيبا به همراه اتاق هاي بزرگ ... همه در انجا مي خندند و زندگي را ساده مي گيرند چرا كه بايد زندگي راساده و گرنه مشكلات بر شما فايق مي آيد و كمر شمارا خم خواهد كرد ... زندگي به شرط خنده نشان داد كه مهدي مظلومي كه در اين حرفه كار بلد است و مي تواند از بازيگرانش به راحتي بازي بگيرد... آنچه كه خواهيد خواند مختصري در رابطه با بازيگران اين مجموعه است ، همچنين گزارشي از پشت صحنه ... تصاويري كه خواهيد ديد عكس هاي اختصاصي بازيگران اين مجموعه مقابل دوربين خانواده سبز است ... به زندگي لبخند بزنيد ...

 

درباره مهدي مظلومي و ساخته‌هايش:
مخاطب تلويزيون با در اختيار داشتن حدود هفت كانال وطني و تعداد زيادي كانال غير وطني هميشه قدرت انتخاب زيادي براي تماشاي آنچه كه به دنبال آن است دارد. يكي از چيزهايي كه هميشه براي مخاطبان تلويزيون اهميت زيادي دارد،
بازيگراني هستند كه در يك فيلم و سريال تلويزيوني يا سينمايي ايفاي نقش مي‌كنند. آنها هميشه اين امتياز را دارند كه عكسشان در ابعاد برزگ بر روي پرده سينما چاپ مي‌شود و اسمشان در عنوان بندي فيلم‌ها درشت‌تر از اسامي ديگر مي‌آيد. بهر حال چه بخواهيم و چه نخواهيم اين چهره و نوع بازي بازيگران است كه معمولا در ذهن اكثر مخاطبان تلويزيون نقش مي‌بندد و باعث مي‌شود آنها مخاطب كاري بشنود.
زندگي به شرط خنده يا همان سريالي كه هر شب بعد از يك روز پر كار و خسته كننده وقتي به خانه باز مي‌گرديد از شبكه پنج سيما شاهد آن هستيد؛ اثري است كه بخش زيادي از انرژي خود را از بازيگراني مي‌گيرد كه در آن ايفاي نقش كرده‌اند. اين سريال ابتدا با نام « به گيرنده ها دست نزنيد ، اشکال از ماست!» مقابل دوربين رفت. نامي عجيب و غريب كه البته شباهت زيادي به ساخته‌هاي قبلي كارگردان آن مهدي مظلومي داشت. بدون شرح، بانكي‌ها و كمربندها را ببنديم كه حتما يادتان هست؟

اين كارگردان كه با سريال تازه خود صاحب چهار اثر طنز نود شبي در كارنامه حرفه‌اي خود شده فعاليتش را با كارگرداني تلويزيوني و تدوين سريال‌ها و برنامه‌هاي تلويزيوني آغاز كرد و شهرت عمده او هم به دليل همكاري با دو كارگردان مطرح اين عرصه يعني مهران مديري و مهران غفوريان بود. البته مظلومي از جايي به بعد تصميم مي‌گيرد تا به شكل مستقل كار كند كه نتيجه اين تلاش ساخت برنامه نمايشي بدون شرح در شبكه سه سيما مي‌شود. سريالي كه داستان آن در يك هفته نامه به نام « شهر قشنگ» رخ مي‌داد كه چند خانواده عجيب و غريب با همت و تلاش خود آن را منتشر مي‌كردند. نشريه‌اي كه اگرچه به اندازه مجله خانواده سبز پر مخاطب نبود! اما ماجراهاي دست اندركاران آن گاه بيننده را از خنده به سرفه مي‌انداخت. مجله‌اي با آقاي كاووسي كه چند تكه كلام داشت: ناهيد خانوووووم.... ديجيتالم كجا بود؟
بعد از موفقيت آن سريال مظلومي در سريال بعدي خود به شبكه دو سيما رفت تا قصه خانواده‌اي را روايت كند كه همگي در يك بانك كار مي‌كردند. سريالي با نام بانكي‌ها كه البته موفق از كار در نيامد. شايد بتوان يكي از ويژگي‌هاي كارهاي مهدي مظلومي در زمينه طنز را « تلاش براي ايجاد موقعيت طنز» دانست. او كمتر به سراغ طنز كلامي و شكلكك درآوردن در كارهايش رفته و بيشتر تلاش كرده تا موقعيتي را ايجاد كند كه باعث خنده مخاطب شود. او در انتخاب شخصيت‌هايش هم هيچ وقت يك شخصيت كمدي را به نمايش نمي‌گذارد. بازيگران سريال‌هاي او در عين جدي بودن براي خودشان آدمهايي خنده دار هستند. اين مساله در برخي از كارهاي او خوب جواب داده و در بعضي ديگر به نتيجه خوبي نرسيده است كه بانكي‌ها نمونه ناموفق آن است. اگر در سريال بدون شرح وجود آن آدمهاي عجيب و غريب در يك نشريه باعث خنده مخاطب مي‌شد در بانكي‌ها انتخاب آن فضا كار را براي او سخت كرد و باعث شد تا مخاطب جنس روابطي را كه در آن بانك رخ مي‌دهد به هيچ وجه باور نكند.
مظلومي در سريال كمربندها را ببنديم باز هم الگوي موفق كار اول خود را تكرار كرد و اين باعث شد تا سريال او باز هم اثر پر طرفداري باشد. شايد بتوان اين مساله را وجه مشترك كارهاي او دانست كه در همه آنها با انتخاب يك محل عجيب و غريب و در عين حال جدي براي وقوع حوادث داستان، ماجراهاي خود را روايت مي‌كند. اين مكان يك بار دفتر يك مجله بود، يكبار يك بانك، يكبار يك فرودگاه و حالا هم يك خانه.
درباره سريال تازه او حتما در خبرهاي قبلي خوانديد كه «داستان آن درباره شخصي به نام دکتر افشار است که سالهاست خارج از ايران زندگي مي‌کند. او روزي در فيلمي ايراني خانه خودش را مي بيند که آن را به سرايدارش تيمور سپرده بود. كمي پرس و جو مي‌كند تا متوجه مي‌شود که تيمور بدون اجازه او خانه اش را به گروههاي فيلمبرداري اجاره مي دهد. اين کار تيمور يعني اجاره دادن خانه به گروههاي مختلف براي همسايه ها مزاحمت ايجاد مي کند و آنها با گروههاي فيلمبرداري هم درگير مي شوند. براي همين شخصي به اسم «ازگليان» که مدير سازمان هنري «دايره سياست گذاري گرايش هاي امور هنري» با اسم مخفف «دسگاه» است وارد قصه مي شود اما به جاي اين که مشکلات را حل کند ، مشکلات جديدي را اضافه مي کند.» اگر شما اين مجموعه را تا امروز دنبال كرده باشيد حتما مي‌بينيد كه اين خلاصه داستان ابتدايي شبيه آن چيزي كه اين روزها مي‌بينيد نيست. البته گاهي سر و كله گروه‌هاي هنري به اين خانه مي‌افتد اما مظلومي ترجيح داده تا با پرداختن به روابط ميان آدمهاي قصه خود كه ساكن اين خانه هستند قصه خود را روايت كند.
مظلومي در سه ساخته قبلي خود معمولا يك شخصيت را به عنوان شخصيت محوري در نظر مي‌گرفته و شخصيت‌هاي بعدي را در نسبت با او تعريف مي‌كرده است. به تعبيري ديگر او متوجه يك نكته مهم شده و آن اين است كه « اگر قرار است طنزي بگيرد لازمه آن اين است كه يك شخصيت قوي محوري داشته باشد. البته لازم نيست اين شخصيت در همان كار شكل بگيرد، بلكه كافي است كه بيننده از آن شخصيت سابقه ذهني داشته باشد.» در سريال كمربندها را ببنديم او از همين فرمول استفاده كرد و شخصيتي كه فتعلي اويسي نقش او را ايفاء كرد، دقيقا همان شخصيت آقاي كاووسي بدون شرح بود. او اين فرمول را اينبار هم در سريال زندگي به شرط خنده تكرار كرده است و دقيقا شخصيت خشايار مستوفي از سريال زير آسمان شرح را انتخاب كرده و به اين سريال آورده است. اين شخصيت محوري در كنار ديگر شخصيت‌ها با چند داستاني كه حتما هم داستان‌هايي تازه و نو نيست، همه چيزي است كه اين شب‌ها بعد از ساعت 21 از شبكه پنج مي‌بينيم. البته كم كم نويسندگان جديد مجموعه متن‌هايي تازه مي‌نويسند و خبرهايي درباره حضور بازيگران تازه در اين سريال مي‌خوانيم. محمد شيري يكي از آنهاست. البته در خبرهاي قبلي از حضور فتعلي اويسي هم چيزهايي خوانده بوديم كه تا امروز خبري نشده است.



رضا داوود نژاد
داوود نژادها ديگر تبديل به يك خانواده مفصل سينمايي ـ تلويزيوني شده‌اند. پدر، عمو، خواهر و مادر بزرگ رضا داوود نژاد از چهره‌هاي فعال در عرصه سينما و تلويزيون هستند. مادر او در كارهاي پدر رضا ايفاي نقش مي‌كند. خواهر او علاوه بر تجربه منشي صحنه‌گي به عنوان بازيگر هم تجاربي داشته و عموي رضا ـ محمد رضا داوود نژاد ـ هم همان كسي است كه در ايام دهه فجر او را در سريال چه كسي به سرهنگ شليك كرد؛ ديديم.

شايد ويژگي مهم او به عنوان بازيگر چاق بودن بيش از حد او باشد. مساله‌اي كه راه به راه در اين سريال هم به آن اشاره مي‌شود و همسرش پروانه با اين بهانه او را از خوردن خوراكي‌هاي مختلف منع مي‌كند. داوود نژاد چهره‌اي كاملا جدي دارد. تكيه كلام‌هاي او چندان خنده دار نيست اما وقتي مخاطب به اين مساله فكر مي‌كند كه اجراي تئاتر توسط او براي بچه‌ها آن هم در نقش يك الاغ چه نتيجه‌اي خواهد داد، خواه ناخواه علاقمند به دنبال كردن ماجراهاي مربوط به او مي‌شود. البته او به عنوان يك جوان عشق بازيگري مهارت‌هاي ديگري هم دارد. يكي از اين مهارت‌هاي اين جوان عاطل و باطل اين است كه توانسته نظر يك دختر پولدار را به سمت خود جلب كند و با او پيمان زناشويي ببندد. او همواره با اين جمله خطاب مي‌شود: گلم!




يوسف تيموري:
هيچ شباهتي به اسمش جهان ندارد. در مورد او همين قدر مي‌دانيم كه مامور آتش نشاني بود و بعد اخراج شد. هميشه دوست دارد به جاي در از روي ديوار تردد كند. بارها عاشق شده؛ يعني هر دختري را كه مي‌بيند يك دل نه صد دل عاشق او مي‌شود و البته تا بحال دختري پيدا نشده كه به او ابراز تمايل كند و عشق پاك او را به وعده و وعيدهاي خواستگارهاي ديگرش ترجيح دهد.
يوسف تيموري بهترين انتخاب براي ايفاي نقش شخصيت‌هاي توسري خور، آويزوون، بي‌آتيه و البته ساده دل است. او فعاليت خود را با سيب خنده آغاز كرد. البته خيلي كه تحقيق مي‌كنيم مي‌بينيم در يك سريال تلويزيوني به نام آپارتمان شماره سيزده از سريال‌هاي سيماي خانواده هم در نقش شاگرد يك فرش فروش ايفاي نقش كرده است. شايد شما هم پر رنگ‌ترين تصويري كه از او در ذهن خود داريد، نقش پسر خشايار مستوفي در سريال زير آسمان شهر باشد. جوان بوكسوري كه پدرش سرايدار يك ساختمان بود و يك دفعه طي يك عمل جراحي از يوسف تيموري به مجيد صالحي تبديل شد و هيچ كس هم عدم حضور او را حس نكرد! در آن سريال هميشه زير دست خشايار بود و كتك مي‌خورد و اينجا هم...
يوسف تيموري در فيلم بوتيك نقش خوبي ايفاء كرده است. او يكي از همان جوانان فيلم است كه در خانه‌اي مجردي با دوستان ديگرش زندگي مي‌كند. در سريال سايه آفتاب هم نقشي كاملا جدي را ايفاء كرد. او در آن سريال نوچه يك جوان بامرام به نام علي بود كه نقش او را پژمان بازغي ايفاء مي‌كرد. تيموري يكي از بازيگراني است كه بازي‌هاي خوب او در بده ـ بستان با بازيگر مقابلش شكل مي‌گيرد و البته احساس مي‌شود كه در اين سريال بازي او چندان ارتباطي با ديگر شخصيت‌ها ندارد. جست و چابك و چه جلب تكيه كلام‌هايي است كه به تازگي از او در اين سريال مي‌شنويم.




حميد لولايي:
طبق آخرين خبرهاي ما او اين روزها خيلي خوشحال است. چون بعد از گذشت نه سال از آتش سوزي سينما آزادي مدتي قبل شهردار تهران كلنگ احداث اين سينما را دوباره به زمين زد. اين همان سينمايي است كه لولايي زماني مديريت آن را به عهده داشته است.

لولايي كار خود را با قطار ابدي و بعد از آن با طنزهاي مهران مديري آغاز كرد و بنا به دلايلي كه ما نمي‌دانيم ديگر هيچ گاه در كارهاي او ايفاي نقش نكرد. جاده‌هاي سبز شمالي سريالي جدي بود كه در آن ايفاي نقش كرد و لهجه‌اي شمالي داشت. زير آسمان شهر هم اوج شهرت او در مقام يك بازيگر تلويزيوني بود. سريالي كه خودش جايي گفته براي ايفاي نقش خشايار مستوفي از پدرش الگو گرفته بود. نقش خشايار مستوفي همان نقشي بود كه حتي اكبر عبدي هم نتوانست جاي خالي آن را پر كند و خود لولايي هم در سريال زندگي به شرط خنده نتوانست آن محبوبيت را تكرار كند.
لولايي از بازيگراني است كه بداهه پردازي در كارش خيلي اهميت دارد و البته گاه كنترل اين بداهه پردازي از دست او در مي‌رود. همين چند نقش محدودي هم كه ايفاء كرده نشان مي‌دهد كه او از جمله بازيگراني است كه براي نقش‌هايش خيلي مايه مي‌گذارد و البته اين مساله به فيلم نامه هم بستگي دارد. به تازگي‌ هم كه در سينما فعال شده سال گذشته به خاطر ايفاي نقش صاحب يك موسسه كفن و دفن در فيلم چند مي‌گيري گريه كني؟ ساخته شاهد احمدلو جايزه بهترين بازيگر نقش مكمل را از جشنواره فيلم فجر دريافت كرد. سال گذشته هم فيلم اگي مي‌توني منو بگير را با شاهد احمدلو به عنوان دومين تجربه كار كرد.
شايد بهترين نقش او به عنوان بازيگر نقش آقا ماشاء الله در سريال خانه به دوش بود. آدمي با فكرهاي بزرگ اما عملكرد كم كه به دردسر مي‌افتاد. البته او بايد احتياط كند كه كليشه نشود. او در زندگي به شرط خنده جوري عبارت عروس گلم را مي‌كشد كه نوشتن آن خيلي سخت است. خودتان دراينباره تخيل كنيد!
`



سحر ولد بيگي:
او دختر يكي از گريمورهاي فعال و پيشكسوت سينماي ايران به عنوان مسعود ولدبيگي است. سحر
زماني مجري برنامه كودكان بود. او در بازي‌هايش روحيات عجيب و غريبي دارد. علي رغم يك معصوميت كودكانه كه در بازي‌هايش ديده مي‌شود گاه يك عصبيت زيادي هم در بازي‌هايش هست كه باعث مي‌شود حس كنيم همه نقش‌هايش شبيه به هم است.

او علي رغم جثه كوچكي كه دارد در چند كار اخيرش هميشه نقش زني را ايفاء كرده كه قدرتمند است و خيلي از همسرش سر تر است. او در پاورچين در نقش دختري به نام شادي ظاهر شد كه از برره به تهران آمده بود تا در رشته كتابگذاري تحصيل كند. دختري كه هميشه با زن برادرش درگير بود و به او پرخاش مي‌كرد. در نقطه چين منيژه بود. همسر بامشاد و دختر ددي. البته با آن حالت شل و وارفته بامشاد شايد بهتر باشد بگوييم كه شوهر بامشاد بود. يادتان هست بامشاد او را چطور صدا مي‌كرد؟ عياااال
او در سريال دختران هم ايفاي نقش كرده، در نقش دختري شمالي و دانشجوي رشته بازيگري كه هيچ وقت عروسكش از او جدا نمي‌شد.



بهنوش بختياري:
در برنامه نقد سه كه نوروز امسال از شبكه سه پخش شد به صراحت گفت كه هيچ وقت از شنيدن انتقاد خوشحال نمي‌شود و دوست دارد درباره كارش تعريف بشنود.
بختياري انگار آفريده شده تا نقش دخترهاي مغرور، پولدار را بازي كند. اين مساله شايد بزرگ‌ترين ويژگي او باشد كه هميشه دختري افاده‌اي است كه از جاي باكلاسي به جاي بي‌كلاس مي‌آيد و فخر فروشي مي‌كند. حالا اين جابجايي ممكن است بين برره و شهر اتفاق بيفتد و يا بين ايران و امريكا.

سر و كله او با آن لهجه عجيب و غريب امريكايي‌اش در اين سريال از جايي پيدا شد كه به ايران آمد تا به سفارش مادرش مهريه‌ مادر را وصول كند و دوباره به امريكا بازگردد. در رشته حقوق درس خوانده و با كار جايزه بزرگ مشهور شد. البته لهجه امريكايي او در اين سريال به خوبي لهجه قمي او در سريال جايزه بزرگ نيست.


در بازي‌هايش خيلي به حركت‌هاي اغراق شده دست و چهره خود متكي است. تا يادمان نرفته سريال شبكه سه و نيم با تكيه كلام ببخشيد را هم به كارهايش اضافه كنيم.
بهنوش بختياري مدتي به عنوان منشي صحنه در كارهاي سينمايي و تلويزيوني حضور داشته كه مشهور ترين آنها ميهمان مامان ساخته داريوش مهرجويي بوده است.




علي صادقي:
سلام، چطوري؟ اين همان تكيه كلامي بود كه بارها از زبان صادقي در اين سريال شنيده‌ايم. صادقي بازيگري است كه با دو سريال بهترين تابستان من و دردسر والدين در تلويزيون گل كرد. سريال اول داستاني طنز داشت كه در جبهه رخ مي‌داد و ماجراي نوجواني يزدي را روايت مي‌كرد كه به جبهه مي‌رود و در آنجا ماجراهاي طنزي را رقم مي‌زند.
در نوع بازي اين بازيگر طمائنيه و تحقيري ديده مي‌شود كه مهم‌ترين دليل متفاوت بودن بازي او با ديگر بازيگران است. صادقي بازي‌هاي راحتي دارد كه گاه حتي بدون ديالوگ و تنها با يك نگاه تاثير خوبي بر بيننده مي‌گذارد. شايد با ديدن نقش‌هاي او حس كنيم كه شخصيتي كه او نقشش را ايفاء مي‌كند، ضريب هوشي كمي دارد و كمي عقب مانده است. اين همان مساله‌اي است كه باعث مي‌شود قرار گرفتن اين شخصيت در موقعيت‌هاي مختلف باعث خنده مخاطب شود. علي صادقي در دو سريال مهم رضا عطاران حضور داشته است. در پشت كنكوري‌ها كه از شبكه سه پخش شد هم با داوود نژاد همبازي بوده و البته در فيلم هوو هم حضور داشته كه ساخته عليرضا داوود نژاد بوده است. شايد امسال فيلم پيك نيك در ميدان جنگ با بازي او اكران شود. صادقي در اين فيلم جنگي كه حال و هوايي كمدي دارد، نقش يك جوان ساده دل روستايي را ايفاء كرده است كه در جبهه جنگ با عراقي‌ها گوسفندهايش هم او را همراهي مي‌كنند. خودتان داستان را حدس بزنيد.




پشت صحنه زندگي به شرط خنده
دوربين‌... صدا... پلان‌... ضبط مي‌شود... بله‌،در هر مكان‌ فيلمبرداري‌ شما با اين‌ موارد برخوردمي‌كنيد، اما بايد اشاره‌ كرد كه‌ در مجموعه‌هاي‌نود قسمتي‌ كمي‌ اوضاع‌ تفاوت‌ دارد، چرا كه‌>استرس‌< براي‌ رسيدن‌ به‌ پخش‌، هميشه‌ عوامل‌را تحت‌الشعاع‌ قرار مي‌دهد و در اين‌ بين‌،كارگردان‌ و مدير توليد بيشتر از همه‌ در تكاپوهستند، درست‌ به‌ مانند مهدي‌ مظلومي‌ و نصير كه‌در >زندگي‌ به‌ شرط خنده‌< كار مشكلي‌ را پيش‌ رودارند...


درب‌ منزل‌ بزرگ‌، محل‌ فيلمبرداري‌ كه‌ دريكي‌ از خيابان‌هاي‌ نزديك‌ ميدان‌ تجريش‌ بازمي‌شود، روحيه‌اي‌ دو چندان‌ به‌ شما مي‌دهد...جوب‌هاي‌ خانگي‌، حوضچه‌ها و در نهايت‌استخري‌ بزرگ‌ كه‌ در وسط باغ‌ ديده‌ مي‌شود.يوسف‌ تيموري‌ و علي‌ صادقي‌، فعلا مقابل‌ دوربين‌نيستند... از فرصت‌ استفاده‌ مي‌كنند و مشغول‌شوخي‌ كردن‌ با يكديگر هستند... خشايار درگوشه‌اي‌ نشسته‌ و در حال‌ خوردن‌ چاي‌ است‌.مهدي‌ مظلومي‌ در اتاق‌ تدوين‌ نشسته‌ است‌، چراكه‌ تدوين‌ همزمان‌ انجام‌ مي‌گيرد، اتاقي‌ شامل‌چند كامپيوتر مخصوص‌ اين‌ كار; كه‌ در ابتداي‌ورود به‌ ساختمان‌ در سمت‌ چپ‌ مشخص‌ است‌.مهدي‌ مظلومي‌ كارگردان‌ جواني‌ است‌، كه‌شادابي‌ و انرژي‌ را در چهره‌ او مي‌توان‌ ديد، اماخستگي‌ در چهره‌ او نمايان‌ است‌... كارگرداني‌مجموعه‌هاي‌ نود قسمتي‌ يكي‌ از شرطهايش‌خستگي‌ است‌ و اين‌ جزوي‌ از كار مي‌باشد...
داوودنژاد در حال‌ خوردن‌ تخمه‌ است‌; از آن‌جا كه‌ جيب‌ شلوارهايش‌ بزرگ‌ است‌، به‌ احتمال‌زياد يك‌ كيلو تخمه‌اي‌ در آن‌ ريخته‌... (سحرولدبيگي‌) به‌ همراه‌ (بهنوش‌ بختياري‌) كه‌ طي‌ دوسال‌ اخير، از اركان‌ ثابت‌ بيشتر مجموعه‌هاي‌ طنزهستند، روي‌ يك‌ ميز در محوطه‌ نشسته‌اند و ازفرصت‌ استفاده‌ مي‌كنند و مشغول‌ گل‌ گفتن‌ و گل‌شنيدن‌ هستند. مظلومي‌ آنها را صدا مي‌كند ومي‌گويد: آماده‌ باشيد... دقايقي‌ ديگر مقابل‌دوربين‌ هستيد. متن‌ را كه‌ خوانده‌ايد و اين‌ دوبازيگر زن‌ به‌ او مي‌گويند: >خيالتان‌ راحت‌ باشد،حفظ حفظيم‌<. نسيم‌ بهاري‌ چنان‌ به‌ صورتمان‌مي‌خورد كه‌ براي‌ لحظاتي‌ خوابمان‌ مي‌گيرد، اگرچاي‌ را به‌ موقع‌ نمي‌خورديم‌، به‌ طور حتم‌ همان‌لحظه‌ خوابمان‌ مي‌برد. نصير، مدير توليد مجموعه‌به‌ ما مي‌گويد: چه‌ خبر بچه‌ها و ما از او تشكرمي‌كنيم‌ كه‌ اجازه‌ ورود ما به‌ داخل‌ لوكيشن‌ راداد، كه‌ جا دارد دوباره‌ از او تشكر كنيم‌... برايمان‌كمي‌ عجيب‌ بود كه‌ سكانس‌هاي‌ كنار استخر، بسياربي‌سروصدا بود... مظلومي‌ متفكرانه‌ به‌ كاربازيگرانش‌ نگاه‌ مي‌كرد و در مواقع‌ لزوم‌، به‌ آنهامسايل‌ مهم‌ را گوشزد مي‌كرد. در اين‌ لوكيشن‌،خشايار و قرتاس‌ (نمي‌دانيم‌ قرتاس‌ را درست‌نوشتيم‌ يا نه‌ شايد غرتاس‌، شايد غرتاص‌ و شايد هم‌قرتاص‌) باشد، به‌ هر حال‌ اين‌ دو در حال‌ بازي‌كردن‌ بودند... چند خانواده‌ كه‌ آشناي‌ عوامل‌فيلم‌ بودند هم‌ آنجا حضور داشتند، يك‌ دختركوچولو منتظر مانده‌ بود تا لولايي‌ كارش‌ تمام‌شود، تا با او عكس‌هاي‌ يادگاري‌ بگيرد. بهنوش‌بختياري‌ هم‌ آمده‌ بود... كمي‌ تمرين‌ كرد و سپس‌در گوشه‌اي‌ نسشته‌ و كتاب‌ مي‌خواند، او مي‌گفت‌:>از كوچك‌ترين‌ فرصت‌ براي‌ مطالعه‌ استفاده‌مي‌كنم‌ و در حال‌ خواندن‌ زبان‌ انگليسي‌ هستم‌.<يكي‌ از بازيگران‌ كه‌ نامش‌ محفوظ است‌ در حال‌پخش‌ شيريني‌ نارگيلي‌ بود، علت‌ را كه‌ پرسيديم‌،گفت‌: اتومبيل‌ خريدم‌... مباركش‌ باشد. حس‌خبرنگاري‌ ما را به‌ داخل‌ خانه‌ كشيد. از آن‌ جا كه‌ضبط در بيرون‌ خانه‌ بود، مي‌توانستيم‌ به‌ راحتي‌داخل‌ خانه‌ را ببينيم‌... خانه‌ تاريك‌ بود، البته‌انواع‌ و اقسام‌ پروژكتورها در آن‌ به‌ چشم‌مي‌خورد. يك‌ خانه‌ بزرگ‌ كه‌ فكر كنم‌ كسي‌ در آن‌پيش‌ از تصويربرداري‌ زندگي‌ نمي‌كرد. به‌ هر حال‌دكورهاي‌ قشنگي‌ در آن‌ چيده‌ شده‌ بود، به‌خصوص‌ تصوير نقاشي‌ شده‌ خشايار...
روزي‌ كه‌ ما آنجا بوديم‌، سكانس‌ فروش‌ خانه‌بود. كوچولوهايي‌ كه‌ براي‌ ديدن‌ لوكيشن‌ آمده‌بودند با خود مي‌گفتند، يعني‌ وقتي‌ كه‌ خانه‌ فروش‌رفت‌، ديگر شب‌ها اين‌ سريال‌ را نمي‌بينيم‌ كه‌خشايار اين‌ گفته‌ را شنيد و لبخند زد...
ساعت‌ نزديك‌ پنج‌ بعد از ظهر است‌، كه‌ يوسف‌تيموري‌ و علي‌ صادقي‌ هم‌ حاضر مي‌شوند، مثل‌هميشه‌ خنده‌، خوش‌ و بش‌گويي‌... زماني‌ كه‌ هركدام‌ از آنان‌ مقابل‌ دوربين‌ عكاسي‌ خانواده‌ سبزمي‌ايستند، تكيه‌ كلامي‌ مي‌اندازند و ما هم‌ ازفرصت‌ استفاده‌ مي‌كنيم‌ و فقط فلاش‌ مي‌زنيم‌...كم‌كم‌ هوا رو به‌ تاريكي‌ است‌ و ما كه‌ قرار بود يك‌ساعت‌ در آنجا باشيم‌، چند ساعت‌ آنجا مانديم‌...

منبع: مجله خانواده سبز

 


 

 

 

جستجو
WWW Tafrihi

Copyright © 2005 Tafrihi.com  All rights reserved