بعد سوم و
دنياي سوم
انسان سه
بعد وجودي
عقل، روح (نفس)
و جسم دارد.
انسان
زندگي ميكند
و سپس ميميرد.
جسم او در
زمين
تجزيه و
تبديل به
مواد
ديگري ميشود
و كمتر
اثري از آن
در دل زمين
به جاي ميماند.
اما روح كه
بعد سوم
وجود
انسان است
چه ميشود؟
و در چه
جهاني به
هستي خود
ادامه ميدهد؟
گذشتگان
كه مردهاند
و جسمشان
در دل خاك
آرميده
ارواحشان
چه شده
است؟ آيا
آنها ما را
ميبينند؟
و از ما
انتظاراتي
دارند؟
جهان
ارواح
چيست؟
تجاربي
در ارتباط
با ارواح
جنجالگر
اتفاقي
غيرمعمول
در حال
وقوع بود،
جا بهجايي
و مرتب شدن
خودبهخود
لوازم
منزل،
بوهاي
نامطبوع،
صداهاي
عجيب و
غريب و... در
آگوست 1992
خانواده
گريگز دو
ماه بود كه
به خانهاي
در پورت
اسموت
انگلستان
نقل مكان
كرده
بودند.
ساختمان
داراي دو
اطاق در
بالا و دو
اطاق در
پايين بود.
به نظر ميرسيد
كه مركز
اين سر و
صداها،
يكي از
اطاقهاي
طبقه
پايين
باشد. تمام
اعضاي
خانواده
ميترسيدند
كه وارد آن
شوند.
خانم
گريگز با
نااميدي،
يك كشيش و
يك شخصي كه
داراي
تواناييهاي
فراطبيعي
بود را
براي
بررسي
آنچه كه
اتفاق ميافتاد
به منزلشان
دعوت كرد.
با
ناباوري
متوجه
شدند كه
دليل تمام
اين
اتفاقات
دختر جوانشان
جاسمين
است كه
توسط روح
مستاجر
قبلي
تسخير شده
است.
صحت اين
فرضيه
زماني
آشكار
گرديد كه
جاسمين
ناگهان با
لهجه و
صدايي
عجيب شروع
به صحبت
كرد. صداي
او بدون آنكه
كنترلي بر
آن داشته
باشد،
شبيه فردي
بزرگسال
بود. او به
سوالات
مادرش
مرتب با
لهجه
شمالي،
پاسخ ميداد.
براي
بررسي
بيشتر
موضوع، دو
مديوم (واسطه
ارتباط با
ارواح)
دعوت
شدند،
آنها شبح
را مردي به
نام <پرسي>
شناسايي
كردند كه
اهل شمال
انگلستان
بود. بر طبق
گفته آن
دو،
جاسمين و
پرسي
دوستاني
صميمي شده
بودند.
گرين
معتقد است
كه اين
مورد نشان
ميدهد كه
چگونه
نيروي
ذهني تحت
تاثير
مشكلات
ذهني ميتواند
شبيه به
پديدههاي
مافوقطبيعي
بروز كند و
با اغلب
پديدههاي
فرارواني
متعارف
اشتباه
گرفته شود.
اين نظريه
همچنين
توسط
متخصص
پديدههاي
فرارواني
ويليام جي.
رول
آمريكائي
تاييد
گرديد. او
دريافت كه
از 92 مورد
حضور
ارواح
جنجالگر
كه فردي
مركزيت آن
را دارد،
چهار
مورد،
حملات
صرعي بودهاند.
پس از
مطالعه
تحقيقي
رول، گرين
نيز
پذيرفت كه
در بعضي از
موارد
ارواح
جنجالگر
ممكن است
ناشي از
صرع موقت
بخشي از
مغز باشد.
در اين
شرايط،
افراد از
اختلال
حافظه رنج
ميبرند
كه ميتواند
از يك
دقيقه تا
نيمساعت
باشد. اما
بر طبق
يافته رول
صرع درصد
كوچكي از
آن موارد
را در برميگيرد.
لمس
ارواح
(رنه توكه)
محقق و روحشناس
فرانسوي
داستانهايي
از تجربه
اشباح در
كتابهاي
خود ذكر
كرده كه
بخشي از آن
مربوط به
خانم <وي>
است. خانم (وي)
با (توكه) در
ارتباط با
رويت
اشباح
مشورت ميكرده
است. تجربه
زير مربوط
به يكي از
يادداشتهاي
اوست كه
براي (توكه)
فرستاده
است.
خانم (وي)
در يكي از
شهرهاي
فرانسه
همراه با
دو پسرش يك
منزل
قديمي
متعلق به
قرن هفده
را
خريداري
نمود و در
ششم ژوئيه
سال 1955 در
اين منزل
استقرار
يافت. اين
منزل به
شكل
قلعهاي
قديمي با
باغ بزرگي
بود كه
نمازخانه
و محراب
نيز داشت.
آنها به
زودي
متوجه
شدند كه
اشباحي در
آن منزل
رفت و آمد
دارند. اين
اشباح
مربوط ميشدند
به ارواحي
كه در
گذشته دور
در آن مكان
مقيم
بودند.
يكي از
اين
اشباح،
روح شخصي
بود كه در
زندگاني
خود باعث
مرگ مردي
شده و دچار
عذاب روحي
بود. اين
روح در
گفتگويي
كه با خانم (وي)
داشت،
داستان
طولاني و
غمانگيزي
درباره
مرگ يك
انسان از
گرسنگي و
تشنگي و
سرما در
سياهچال
را بيان
كرده و از
اينكه با
رذالت و
سهل
انگاري و
بيتوجهي
خود باعث
شهادت آن
مرد شده
است،
احساس
ندامت و
پشيماني
مينمود.
پروفسور (توكه)
استاد
موسسه بينالمللي
ماوراي
رواني
پاريس كه
نقلكننده
اين واقعه
است، خانم (وي)
را تشويق و
ترغيب ميكند
از شبح عكسبرداري
نموده و در
صورت
امكان آن
را لمس
نمايد. يكي
از پسرهاي
خانم (وي) به
نام ژان در
فرصتي از
شبح عكس
گرفت. خانم
( وي) فيلم را
در اختيار
پروفسور
توكه قرار
داد. او
فيلم را
ظاهر كرد و
دليل
بارزي بر
اين مدعا
بدست آورد.
پروفسور
توكه اين
دو عكس را
در كتابش
چاپ نموده
است. چند
هفته بعد
خانم (وي)
پيشنهاد
دوم
پروفسور
توكه را
عملي نمود.
اين زن در
دنباله
يادداشتهاي
خود چنين
مينويسد:
...<يكشب در
اواخر ماه
نوامبر
گاستون
پسرم را كه
با قطار
ساعت يك و
نيم بعد از
نيمه شب ميرفت
بدرقه
نمودم.
حدود ساعت
دو و ده
دقيقه بود
كه از
ايستگاه
قطار (مولن)
برگشتم.
وقتي وارد
منزل شدم
تكان
دهندهترين
واقعه
دوران
زندگيم رخ
داد.
در آن شب
بهخصوص،
من اصلا به
روح و شبح
فكر نميكردم.
چون بهدليل
رفتن پسرم
دلم بهشدت
گرفته بود.
من قبل از
ژان، كه
رفته بود
اتومبيلش
را در
گاراژ
پارك كند،
وارد منزل
شدم. به محض
اينكه در
را باز
كردم ديدم
شبح روي
پلكان
سرسرا
ايستاده
است.
درست همانجايي
كه يكسال
پيش بر من
ظاهر شده
بود. من
وحشت زده
در جايم
خشك شدم،
سرانجام
به خود
آمدم و
توانستم
خودم را
كنترل كنم.
اين دفعه
از پلهها
بالا رفتم
و بعد از
اينكه
شبح چند
كلمهاي
صحبت كرد،
چشمم را
بستم و دو
تا دستم را
فرو كردم
توي سينه و
شكم شبح،
ناگهان
تكان
شديدي در
همان نقطه
بدنم
احساس
كردم. بعد
يك سرماي
منجمدكننده
كه نفسم را
به طرز
توصيفناپذيري
بند آورد،
تمام
وجودم را
فراگرفت.
شبح با اين
حركت من
عقب رفت و
ژان كه از
پايين
ناظر صحنه
بود فرياد
زد : (مادر ،
چكار
كردي؟)
داشتم ميافتادم
كه ژان مرا
بغل كرد و
به اتاقم
رساند. خيلي
زود
دستانم
ورم كردند
و شروع به
سوختن
نمودند،
درست مثل
اينكه از
سرما
سوخته
باشد. ژان
مرتب
برايم آب
نيمه گرم
ميآورد و
من دستانم
را در آن
فرو ميبردم.
كم كم درد
كمتر شد و
با خستگي
تمام به
خواب رفتم.
فردا صبح
به هيچوجه
نميتوانستم
انگشتانم
را تكان
دهم. چون
انگشتانم
ورم كرده
بودند. ژان
با زحمت
توانست
انگشترهايم
را درآورد.
حداقل
دوماه دستهاي
من متورم
بود و
سوختگيهاي
متعددي كه
شبيه زخم
ناشي از
چنگ
گرفتگي
بود به
وضوح روي
آنها به
چشم ميخورد.
از آن پس
پوست
دستانم
خراب و
بسيار
ضخيم شدند.
هنوز
گاهي در
ناحيه
سينه و شكم
خود احساس
درد ميكنم
يعني همان
نقطهاي
از بدن شبح
كه دستم را
در آن
فروكردم.
اما از اين
كار خود بههيچوجه
متاسف
نيستم
زيرا مدتها
بود كه ميخواستم
بدانم آيا
زير اين
غبار ابر
مانند،
اسكلتي
وجود دارد
يا نه و
فهميدم
هيچ چيزي
نيست و شبح
از يك نوع
بخار
منجمد
درست شده
كه كمي هم
لزج است.
پروفسور (توكه)
آثار
سوختگي و
تورم روي
دست خانم (وي)
را در
پاريس
تاييد
نموده است.
منبع: مجله
خانواده
سبز