امروزه
قطارهاي
سريعالسير
در جهان
يكي از
اصليترين
وسايل
نقليه به
شمار ميرود.
در
كشورهاي
اروپايي
قطارهاي
مجهز و
پيشرفته
حرف اول را
در انتقال
مسافرين
ميزنند.
ژاپن نيز
از
قطارهاي
فوق سريعالسير
استفاده
ميكند و
مردم قطار
را براي
سفرهاي
برون و
درون شهري
ترجيح ميدهند.
قطار يكي
از
مهمترين
ابزارهاي
مسافرتي
به شمار ميرود،
كه وجود
اين وسيله
نقليه
مفيد و
مردمي را
مديون
مخترعش،
جورج
استيفنسن
هستيم. اين
مرد
معدنچي با
قوه
ابتكار
خود
توانست
نخستين
سيستم
لوكوموتيو
را ابداع
كند و براي
راحتي
مردم قدم
بردارد. در
اين مقاله
به شرح
زندگي اين
مخترع
بزرگ ميپردازيم.
تولد در
حومه
نيوكاسل
جورج
استيفنسن
در 9 ژوئن 1781
در يك خانه
فقيرنشين
واقع در
نزديكي
شهر
نيوكاسل
انگليس
چشم به
جهان گشود...
پدر جورج
يعني
رابرت
استيفنسن
مرد فقيري
بود و در
معدن زغالسنگ
كار ميكرد
و با مزد
كمش زندگي
خود و همسر
و چهار
فرزند قد و
نيم قدش را
ميگرداند.
خانه جورج
در نزديكي
معدن زغالسنگ
واقع بود و
همه مردم
آن روستا
علاوه بر
كار در
مزرعه به
كارگري در
معدن ويلم
در نزديكي
نيوكاسل
نيز مشغول
بودند و با
فقر دست و
پنجه نرم
ميكردند
و اكثرشان
به بيماريهاي
ريوي
مبتلا
بودند
زيرا بيش
از 9 ساعت در
طول شبانه
روز را در
معادن
تاريك و
بدون هوا
كار ميكردند.
پدر جورج
نيز از اين
مسئله
مستثني
نبود. او شب
تا صبح
سرفه ميكرد
و تنگي نفس
داشت.جورج
عليرغم
سن و سال
كمش غصه
پدر را ميخورد
و براي اين
كه
باركاري
پدرش را
كاهش دهد و
پدر اوقات
استراحت
بيشتري
داشته
باشد در 6
سالگي
مشغول كار
در معدن
شد؛ از اين
رو
نتوانست
مانند بچههاي
هم سن و سال
خودش به
مدرسه
برود. او
روزها قبل
از طلوع
خورشيد از
جاي برميخواست
و با توشه
مختصري كه
مادرش
براي او ميپيچيد
پياده
راهي معدن
ميشد و
مسافت 7
كيلومتري
را با پاي
پياده و
كفشهاي
بزرگتر
از اندازه
كه متعلق
به برادرش
بود، تا
معدن طي ميكرد.
شبها نيز
خسته به
خانه باز
ميگشت و
دستمزد
ناچيزش را
به مادر ميداد
تا براي
خانواده
موادغذايي
تهيه كند.
جورج با
اين حال كه
كم سن و سال
بود اما
مانند
بزرگترها
فكر ميكرد.
در معدن به
حمل زغالسنگ
ميپرداخت
و در اوقات
استراحت
براي
ناهار كفشهاي
معدنچيان
را تعمير
ميكرد تا
درآمد
بيشتري
داشته
باشد. حتي
گاهي
اوقات نان
و پنيري را
كه مادرش
براي وي
گذاشته
بود به
معدنچيان
ميفروخت.
زندگي به
همين روال
گذشت تا به
سن 17 سالگي
رسيد. او تا
آن زمان
وقتي براي
يادگيري و
سوادآموزي
و تحصيل
علم
نيافته
بود.براي
اين كه
دركار خود
پيشرفت
كند و
بتواند به
درجه
سركارگري
برسد بايد
با سواد ميشد.
در 17 سالگي
بود كه
شروع به
تحصيل كرد.
البته
مدرسه نميرفت
بلكه با
كتابهاي
برادر
كوچكترش
سوادآموزي
را آغاز
كرد و
اشكالاتش
را از
برادر
كوچكتر
خود
ويليام ميپرسيد
و رفع ميكرد.
پيشرفتش
در تحصيل
علم و
يادگيري
الفبا
شگفتانگيز
بود. شبها
كه از
سركار ميآمد
در گوشهاي
از خانه مينشست
و كتاب ميخواند.
بالاخره
در مدت 6 ماه
توانست
باسواد
شود و در
مدرسه
روستاي
خود
امتحان
دهد و مدرك
دوران
ابتدايي
را بگيرد.
از اين رو
به درجه
سركارگري
معدن
درآمد.
وقتي
حقوقش به 1
پوند رسيد
فكر كرد كه
بايد زن
بگيرد. او
از كودكي
دلباخته
دختر
همسايهشان
بود. فاني
ايزا بلا
دختر
هندرس
مزرعهدار
بود .آنان
از لحاظ
مالي رو به
راهتر از
خانواده
استيفنسن
بودند لذا
پدر فاني
ايزا بلا
با اين
وصلت
مخالفت
كرد اما با
مشاهده
پشتكار
جورج
تصميم
گرفت
دخترش را
به اين
كارگر
فقير معدن
بدهد. گويي
جورج
نبايد روي
خوشي را
ببيند،
چندي بعد
از
ازدواج،
همسرش بر
اثر
بيماري تب
حصبه از
دنيا رفت و
جورج با
زني ديگر
به نام
اليزابت
هيدمارش
كه در
دوران
نوجواني
در راه
معدن با او
آشنا شده
بود
ازدواج
كرد.
جرقه يك
اختراع
استيفنسن
به زندگي
ساده
كارگري و
كار
درمعدن
ادامه داد
اما از
عهده خرج
خانوادهاش
بر نميآمد.
پس تصميم
گرفت به
فكر كار
ديگري
باشد.او
هميشه به
اين مسئله
فكر ميكرد
كه اي كاش
روشي ساده
براي حمل و
نقل زغالسنگ
از معدن
پيدا كند.
او كه خودش
روزي بار
سنگين
زغالسنگ
را از معدن
به بيرون
حمل ميكرد
طعم سختي
آن را
چشيده بود
و دلش به
حال
پيرمردهايي
كه براي
امرار
معاش
مجبور به
حمل گونيهاي
سنگين
زغالسنگ
از معدن
بودند ميسوخت.
او فكرش را
به كار
انداخت تا
وسيلهاي
ابداع كند
كه به
راحتي
زغالسنگ
را از معدن
به بيرون
حمل كند. او
بطور جدي
به فكر
ساختن
لوكوموتيو
افتاد.
البته قبل
از او يك
مرد
فرانسوي
لوكوموتيوي
بر اساس
ماشين
بخار
جيمزوات
ساخته بود
اما
متاسفانه
در موقع به
كار
انداختن
آن منفجر
شد
وابداعش
عملي نشد.
يك مرد
اسكاتلندي
به نام
ايشاركرووي
نيك هم
لوكوموتيوي
ساخت ولي
چون از او
حمايت نشد
نتوانست
اختراع
خود را به
اتمام
برساند.
جورج
استيفنسن
جوان
تصميم
گرفت با
استفاده
از تجارب
مخترعان
پيشين خود
يك
لوكوموتيو
بدون عيب و
ايراد
بسازد.جورج
در سال 1814
براي تهيه
وسايل
لازم
مجبور به
فروش همه
جهيزيه
همسرش شد و
به شهر رفت
و چند
وسيله
مورد نياز
دست دوم و
زنگزده
خريداري
كرد. در
ابتدا
لوكوموتيو
مورد نظرش
را طراحي كرد.
او
ميخواست
وسيلهاي
بسازد كه
توانايي
حمل بيش از 25
تن زغالسنگ
را داشته
باشد. او
ريل آهني
را تعبيه
كرد و بر
روي آن
واگنهايي
سوار كرد
كه به
راحتي بر
روي ريلها
حركت كنند.
سرانجام
بعد از
تلاشهاي
پيگير و
شبانه
روزي
توانست
لوكوموتيو
خود را
بسازد و به
نظاره
همگان
بگذارد.او
در 27
سپتامبر 1825
نخستين
قطار از
استوكتون
تا
دارلينگتون
كه حدود 15
كيلومتر
بود را به
راه
انداخت.
روزي كه
قرار بود
اين قطار
به راه
بيافتد
هزاران
نفر در محل
اجتماع
كرده
بودند ولي
نه براي
اين كه
موفقيت
عظيم
استيفنسن
را تشويق
كنند و به
او آفرين
بگويند
بلكه
اجتماع
كردند تا
انفجار
لوكوموتيو
را تماشا
كرده و به
كار اين
مرد جوان
بخندند.
استيفنسن
خود به
شخصه پشت
اين
لوكوموتيو
نشست تا
اگر هر
اتفاقي ميافتد
براي خود
او باشد.
اين قطار
ميتوانست
6 واگن پر از
زغال سنگ
را به وزن 80
تن حمل كند.
قطار
استيفنسن
بدون مشكل
به راه
افتاد و تا
پايان ريل
حركت كرد.
او ازقطار
پياده شد و
به مردم
نويد داد
كه به زودي
قطارش را
گسترش
خواهد داد
و اين
لوكوموتيو
به يك
وسيله
نقليه
براي
مسافرين
تبديل
خواهد شد.شهرت
استيفنسن
بر سر زبانها
افتاد. او
بعد از دستيابي
به اين
موفقيت يك
خط راهآهن
بين
ليورپول و
منچستر
ساخت.
البته
قطارهاي
آن دوران
در مدت
زمان
طولاني به
مقصد ميرسيد
اما همين
وسيله
حلزونوار
يك پديده
شگفتانگيز
به شمار ميرفت.
در سال 1829 يك
شركت حمل و
نقل ارابهسازي
سرمايه
هنگفتي را
در اختيار
استيفتسن
گذاشت تا
خط راهآهن
را گسترش
دهد. از آن
به بعد به
سرعت ساخت
راهآهنهاي
ديگر آغاز
شد. حالا
شهرت و
معروفيت
استيفنسن
فقير
عالمگير
شده بود و
از هر سو به
او
سفارشات
زيادي
ارائه ميشد.استيفنسن
فقير به يك
باره مردي
ثروتمند
شد. البته
اين ثروت
را به
راحتي به
دست
نياورده
بود بلكه
با كار و
تلاش و فكر
ابداعش را
جامه عمل
پوشاند.
پسرش
روبرت
استيفنسن
به دنيا
آمد و شادي
زندگي او
را دو
برابر كرد.
استيفنسن
از اين كه
توانسته
بود وسيلهاي
راحت براي
حمل زغالسنگ
از معدن
ابداع كند
و براي
كارگران
فقير و
زحمتكش
كاري
انجام دهد
بسيار
خوشحال
بود.
او هيچگاه
فقرا و
كارگران
گرسنه را
فراموش
نكرد و هر
ماه به
خانواده
كارگران
روستايش
مقرري ميداد
تا آنان با
مشقت
زندگي
نكنند.وي
در سال 1848 در
سن 67 سالگي
بر اثر
حمله قلبي
در
چسترفيلد
انگليس
چشم از
جهان فرو
بست و مبلغ 4
ميليون
پوند را از
خود به جاي
گذاشت.
منبع: مجله خانواده سبز